پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

پرهام مهربونم

کمک ، کمک ....

واقعاً احتیاج به کمک دارم ، نمی دونم این موضوع رو چطوری حل کنم . اگه کسی راه حلی داره بهم بگه. پرهام خیلی پسر خوبی هست ، من که خیلی دوسش دارم در حقیقت عاشقشم . اون روز  از خواب بیدار شده بهم می گه دوس ، دوس . من که این جوری تفسیرش کردم مامان جون من خیلی خیلی دوست دارم ، من عاشقتم ... خلاصه کلی خَر کیف شدم . این روزها به خاطر اینکه می دونم پرهام پتو روی خودش نمی اندازه اونو پیش خودم می خوابونم بهم می گه بَغل بَغل . منم محکم بغلش می کنم و با هم می خوابیم . بازم خَر کیف می شم در حد المپیک . اینا رو گفتم که اول خوبیهاشو گفته باشم ولی مشکلی که باهاش پیدا کردم و ذهنمو خیلی درگیر کرده اینه که همش دستا...
26 آبان 1392

تلویزیون نگاه کردن پرهام

تا دو سالگی اصلا دوست نداشتم پرهام تلویزیون نگاه کنه و هر وقت به تلویزیون نگاه می کرد یا حواسش رو پرت می کردم یا تلویزیون رو خاموش . آخه دکتر فرهنگ هلاکویی می گه تا 20 ماهگی نشاندن کودک روبروی تلویزیون اشتباه است . به نظر می آید که کودک آرامه و داره تلویزیون نگاه می کنه  ولی ذهنی درگیر  و مشوش  داره و نمی تونه حرکت تصاویر رو درک کنه  . ما هم به این گفته جامه عمل پوشاندیم. به خاطر همین ، الان پرهام علاقه چندانی به تلویزیون نداره . شاید 10 دقیقه نگاه کنه و سریع خسته می شه . خونه آغا که هستیم مامان عادتش داده که هروقت بخواد تلویزیون نگاه کنه به پشتی تکیه بده . اینم از حالت های مختلف تلویزیون نگاه کردن پرهام ...
21 آبان 1392

حسینی شدن پرهام

توی مطالب خیلی قبل نوشته بودم که همسایه مادر شوهرم خواب می بینه که  خدا بیامرز پدر شوهرم می گه محمد یه پسر گیرش می یاد ،  ایام محرم یه پارچه سبز به کمرش ببندید و به عزاداری امام حسین ببرید . ما اون زمان اصلا تصمیم بچه دار شدن نداشتیم وقتی اینو شندیم کلی خندیدم . نگو که من باردار هستم و خودم هم نمی دونم. اولین سال تولد پرهام مادر شوهرم از کربلا واسه پرهام و امیر حسین یه لباس سفید با آرم یا حسین آورد و امسال هم واسه پرهام و امیر حسین یه لباس بافتنی سبز رنگ گرفته که خیلی هم به پرهام می یاد. مامان هر مجلسی که میره  پرهام رو با خودش می بره و همین لباس رو تنش می کنه . اینم پرهام با کلاه ، این کلاه هم ماج...
21 آبان 1392

برنامه روزانه ما

دوستان گله مند بودند که چرا دیر به دیر مطلب می زارم ولی خودتون قضاوت کنید. من و محمد ساعت6:30 صبح از خونه حرکت می کنیم  که اون زمان پرهام خواببده . یه بوسش می کنم و به سمت اداره حرکت می کنم. دور و بر ساعت 10 صبح با مامان تماس می گیرم و احوال پرهام رو می پرسم . بعضی مواقع چند کلمه باهام حرف می زنه . البته بعضی مواقع !!!! ساعت 16:30 دقیقه به خونه برمی گردم که اون زمان هم پرهام خوابیده می خوام بوسش کنم که مامان می گه بوسش نکن بیدار می شه برو ناهارت رو بخور و بخواب . ما هم همین کار رو می کنیم. پرهام معمولا تا ساعت 5:30 الی 6 عصر می خوابه . بعد که بیدار شد با مامان می ره مسجد . این روزها که عزاداری هست تا ساعت 8 شب اونجا می مونه و ...
21 آبان 1392

قالب جدید وبلاگ پرهام

ما دیدیم بیشتر دوستان قالب وبلاگی شون خیلی خوشگه . ما هم حسود ، تصمیم گرفتیم این صفت حسادت رو مخفی نکنیم و ما هم سفارش یه قالب بدیم . دوست داشتم بچه گونه باشه که با حال و هوای این روزای پرهام جور در بیاد  ، از رنگای شاد داخلش استفاده بشه و از اونجایی که جدیداً به رنگای آبی و زرد علاقه مند شدم از این دو رنگ استفاده کنیم تم دار باشه که اردک میکی موس بیشتر بهش می آمد به هر حال تمام اون چیزی که می خواستم انجام شد. یه تشکر ویژه از گروه وبلاگ نگر  و یه تشکر از پریسای خوب  (مامان کیان کوچولو)  که منو مصمم کرد این کار رو انجام بدم . پس بهتون می گم : یه دست و هوارا هم واسه خودم . ...
20 آبان 1392

پرهام ناز نازی

بزرگترها می گن بچه وقتی زمین خورد نباید بهش اعتنا کنی تا خودش بلند بشه ، اینجوری مرد می شه ، ناز نازی بار نمی آید و واسه هر چیز کوچکی وای و واویلا راه نمی اندازه . ما هم یه مدتی همین کار رو می کردیم خیلی واسم سخت بود ولی بعضی مواقع بهش توجه نمی کردم . تا اینکه با یه مشاور صحبت کردم و اون گفت این کار فوق العاده اشتباه است . این که وقتی بچه آسیب می بینه بهش توجهی نکنی  یا اینکه وقتی زمین می خوره و گریه می کنه بزنی به زمین و بگی زمین کور هست باعث می شه که بچه احساس دردش رو پنهان کنه  و نتونه در آینده احساس واقعی اش رو بیان کنه . به خاطر همین هست که مثلا ما خسته هستیم و یه نفر به ما می گه خسته شدی سریع این احساس خستگی رو پنهان می ک...
11 آبان 1392

جمعه ما

دیروز رفتیم سیاخ دارنگون باغ یکی از همکارامون . خیلی خوش گذشت جای همگی خالی بود. علی پسر همکارمون رفت و با یه سگ زیبا برگشت . چقدر پرهام از این سگه خوشش آمده بود مرتب می گفت هاپو هاپو . رفتیم و براش نون آوردیم و دادم دست پرهام که بهش بده . پرهام که نون رو پرتاب می کرد آقا سگه ، نه ببخشید خانم سگه ( آخه سگه ماده بود)  می پرید بالا و توی هوا می گرفت و می خورد خیلی گرسنه بود . خلاصه تا عصر اونجا بودیم و حسابی خوش گذروندیم . موقع برگشتن پرهام توی ماشین خوابش برد و ما خوشحال بودیم که پرهام خوابیده و تا صبح دیگه بیدار نمی شه ولی همین که رسیدیم پرهام بیدار شد . حالا ما خسته و کوفته ، پرهام شارژِ و سر حال . ولی نمی دونم چرا خیلی ب...
11 آبان 1392

اعجاز عشق و منطق در تربیت کودکان (فصل اول )

شروع کردم به خوندن یه کتاب با عنوان  اعجاز عشق و منطق در تربیت کودکان دوست خوبم سودابه جون پیشنهاد داده بود نکاتی که به نظرم مهمه داخل وبلاگ بنویسم . اینجوری هم بقیه استفاده می کنن و هم خودم بیشتر راجع به آن فکر می کنم در فصل اول این کتاب چهار اصل تربیتی بیان شده اصل اول : ایجاد استقلال فکری در کودک   : هر بار ما کودکمان را از مشکلی نجات می دهیم ، استقلال فکری او را تحلیل می بریم ، اما در مقابل هر باری که به کودک کمک می کنیم تا مشکلش را خودش حل کند او را قوی تر می کنیم . والدینی که از خطاهای کودک دائماً انتقاد می کنند. والدینی که تمام کارهای کودکشان را خود انجام می دهند. این والدین باعث ایجاد استقلال فکری پایین در فر...
5 آبان 1392
1